چند روز پیش تقریبا آخرین سفارش مزون رو بردم تحویلشون دادم به قدری آشفته و پریشان بودم که از همونجا رفتم بهزیستی با اینکه از مددجویان این استان نیستم راهنمایی شدم قسمت پیشگیری به قدری دلم آشفته بود تا مسئول پرسید چه شده اشک هام ریخت نمی تونستم جواب بدم به سختی صدام در میومد انگار تمام بدبختی و غربتم توی اون لحظه ها جمع شده بود تا منو غرورمو به زانو در بیاره گفتم افسرده ام نیاز به مشاور دارم گفت پرونده ات مشهده گفتم نه اما حالم خیلی بده گفت کجا میشینی اصلا جا داری فک کرد شاید دختر فراری باشم یه نگاهی بهم انداخت دو میز اون طرف تر خانمی نشسته بود در همین اشاره کرد بچه ها هوای آفتابی و بارون  

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رادونا موزيک خاموشی هایم سمینار و همایش ها ادبي یکی مثل من عشقنامه دبیرستان دکتر عارف یزد ویستا سازه موقت نوشت های من پهنه ی کویر